دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ب.ظ
ای لیلای آرزوها! به یاد داری که علیرضا تا صبح با زمزم خیمه گاه ارباب بیدار بود؟!مگذار چشمان سرخ شده اش سختی ببیند .
بااینکه لبخند از لبانش و محبت از دلش نمی افتاد ولی چشمانش گویای تمام خستگی اش بود.ای چشمان دریایی شاید در یک روز بیش از ۳ ساعت نبود که شما را برهم میگذاشت .ای چشمها به او شهادت دهید که اگر ابردلش یاری می کرد برای اربابمان خون می بارید.
و ای تاریکی در آن هنگام که روز شدی برای علییمان راضی شو از رضایمان وپایدار باش بر علیرضایمان.