
ای دریا دلم . علی جان حکومت مهر تو هنوزم پابرجاست و با دعای شماست که هر زمان مثل همیشه کم می آوریم از این دهر راهی کرب بلای ایرانمان می شویم...
وقتی قدمهایمان را شماره می کردیم که از باب الجوادت وارد شویم خادمهایتان گشتند مارا تا باور کنیم پییشت که آمدیم هیچ نداشتیم و به اذن دخول که رسیدیم اجازه از بارانت گرفتیم و سرافکنده بودیم از این که با این ژولیدگی راهمان دادی بالای سر /گوهرشاد تا سیرابمان کنی از مشک سقایتتان.و از رئفتتان بود که موقع خروج هیچ کس کاسه های پر ما را نمی گشت...
مهربان مولا ! آموختی به ما درک ناتوانیمان را . اموختی که اگر می خواهی سه جا سلامت جواب داشته باشد باید به این برسی که درد مندی و هر کس به اندازه دردش هست و هستی هر کس به اندازه درد اوست و ناتوان از حرکت و محتاج مطلق ...
وقتی به بارگهت رسیدم و سنگینی یتیم داریت قدم را خم کرده بود راه را برایمان هموار ساختی و فرستادی چرخهای حمل ناتوانی را !شب بود تاریکی دلم اجازه رسیدن به درکتان را نمی داد مثل در خواب مانده و بیدار م کردی وقتی به سلام اولت رسیدم ...
دگر در تمام سفر ذکرم این شده بود : ناتوانم و پناه به شما کریم آورده ام چرخهایت را از من مگیر!
امروز امیر در میخانه توئی تو! فریاد رس ناله مستانه توئی تو!
مرغ دل ما را که بکس رام نگردد! آرام توئی دام توئی دانه توئی تو!
این عوام بودن را دوست دارم که استخوانم برای رسیدن به تو خرد شود ...